نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

عشق زندگی

دنبال بازیای من و نیکی

واااای وااای تازه الان میفهمم مامانایی که بچه نوپا دارن چی میگن. نیکی تازه پا گرفته ولی من همش تو ذوق بودم نه اینکه الان نیستما ولی فک کنم در کنار این خوشحالی 2 تا دست و پا و 2 تا چشم کم دارم امروز مثل هر روز صبح رفتیم با بر و بچه های طبقه پایینی بازی کنیم چشمتون روز بد نبینه تازه شیطنت نیکی گل کرد. اونا سوار دوچرخه میشدن اینم میخواست پشت چرخ بهاره سوار میشد پایین نمیومد تازه میگفت بهاره هم بیاد پایین من رو زین بشینم منم که همش با یه دستم نیکی رو گرفته بودم با یه دستم دوپرخه رو از اینور به اونور. چون چرخ واسه من کوچیک بود باید دولا میشد تمام پا و کمرم خسته شد تازه میگفت دستت رو به من نگیر بذار تنهایی برم. امیرمهدی 3چرخه بچگیش رو آورد که نی...
30 فروردين 1391

فرهنگ لغت

فرهنگ لغات نیکی در 15ماه و 8روزگی مامان.......ماما بابا..........بابا ب ب( با فتحه روی ب)............بغل آب.....................................آپ این چیه؟(اشاره به هاپو)..........آپ هاپو چی میگه؟.....................آپ تاب....................................آپ آب میوه...............................آپ بی(با فتحه روی ب) آبی....................................آبی(با کسره رو ب) من نمیدونم چرا همه این کلمه ها تو یه مایه اند بچه به فکر خودش درست میگه اما ما بزرگا زبانمون ضعیفه نمیفهمیم دیگه موز نشون مییدم اسمش رو میگم......اونم میگه آم سیب........................................آم خیار......................................
30 فروردين 1391

لباسشویی

دیروز مامانم زنگ زده میگه چقدر دنبال کرم دست و صورت گشتیم تو خونه اگه گفتی کجا پیداش کردیم میگم نمیدونم. میگه تو ماشین لباسشویی. لیوان و قاشق و وسایل دیگه هم توش بود دیگه اونجا شده انبار مهمات . تو آشپزخونه مامانم یه راه آب هست یه مدت هرچی گم میشد اونجا پیدا میشد نیکی هرچی که فکرش رو بکنی رو به زور میچپوند اونجا یه بارم دستش گیر کرد حالا یه جای بزرگتر و بهتر پیدا کرده به اسم ماشین لباسشویی اینم یه صحنه از ماشین لباسشویی خودمون این خرگوش کوچولو رو که اینجا میبینید در حال به هم ریختن وسایل باباشه از خنده اش معلومه نه؟ میخواد چیزی بهش نگیم ...
29 فروردين 1391

پتو

نیکی مشغول بازیه لباساش رو ریختم تو ماشین یه جوری که متوجه نشه پتوش رو هم انداختم تو ماشین لباسشویی حالا خیالم راحته دارن شسته میشن. نیکی خسته میشه هر چقدر باهاش بازی میکنم جواب نمیده مثل اینکه گرسنه هم هست هی میگه هام میگم بشین برم برات هام بیارم . میرم آشپزخونه تا براش میوه بشورم سربرگردوندم دیدم اومده تو آشپزهپخونه داره لباسشویی رو نگاه میکنه زودی بغلش میکنم که ببرمش اما اتفاقی که نباید میفتاد ،افتاد. چشمش به پتوش افتاد حالا هی جیغ و داد که اینو اینو یعنی چتوی منه بده بهم اونم اون تو داره میچرخه با گریه بغلش میکنم و کلی راه میبرمش و به خال میزنگم که باهاش جرف بزنه تا یادش بره . اولش خیلی بداخلاق شد اما بعد هوا آفتابی شد و یادش رفت دیگه ...
26 فروردين 1391

پارک آب و آتش

این همون مانیه که الان بزرگ شده و بازم در کنار نیکی خجالت میکشید نیکی میخواست بغلش کنه و اون میرفت عقب جالبه هاااا اینجا هم چارک آب و آتشه که نیکی واسه اولین بار رفته بود و دوست پیدا کرده بود و از رو دوچرخه این پریناز خانم پایین نمیومد بچه ام از ذوقش وسط نشسته و چه پف فیلی میخوره به به ...
25 فروردين 1391

فقط مامان

خونمون یه اتاق خواب داره پس تخت نیکی و تخت خودمون تو یه اتاقه از ٥ ماهگی نیکی تو تخت خودش میخوابه ولی خیلی دلم میخواد اتاق مستقل داشته باشه میدونم الانم جدا کردنش دیره ولی خوب شرایط اینجوری شد دیگه تلاش کردیم خونمون رو عوض کنیم جور نشد پس فعلا با این شرایط میسازیم میخواستم تو پذیرایی پارتیشن بذارم واسش اتاق درست کنم بازم به دلم ننشست دیروز تصمیم گرفتم خودمون تو پذیرایی بخوابیم مثلا اتاق واسه نیکیه . چون شبا بیدار میشه و آب میخوره باباش تو اتاق خوابید که اگه نیکی بیدار شد نترسه و من تو پذیرایی خوابیدم چند بار نیکی شب بیدار شد و من هم .ولی صبر کردم تا باباش بهش برسه . و نیکی از دست باباش آب نمیخورد و همش منو صدا میکرد و فقط از دست من آب می...
24 فروردين 1391

ددر

زیاد میگه میییم مییم یعنی بریم بریم . میبرمش دور میزنیم باز دوست داره بریم بیرون باباش میگه ددری شده چیکار کنم از پسش بر نمیایم دیگه ...
23 فروردين 1391

سوراخ زیرانداز

شام ماکارانی داریم . معمولا بچه ها خیلی دوست دارن خودم که نگو عاشقشم ولی نیکی چون عصر با باباجونش رفته بیرون و دونات خورده سیره و بیشتر دوست داره بازی کنه همیشه مجبورم زیرانداز بزرگی زیرش بندازم بشقاب رو روی سوراخی که روی زیرانداز گذاشتم تا نبینه ولی خوب نیکی و پر از جنب و جوش .سوراخ رو پیدا کرده یه کم مثلا میذاره دهنش و یه کم میریزه تو سوراخ اونقدر با قاشق ور میره که سوراخ بزرگ میشه آخرش بلندش میکنم میذارم کنار که وسایل رو جمع کنم تازه زیرانداز رو میزنه کنار ببینه اون زیر چه خبره
23 فروردين 1391

نیکی و پارک

خودم متولد پاییزم و عاشق پاییز ولی این روزا عاشق بهار شدم تقریبا سعی میکنیم هر روز بریم پارک و این نیکی کوچولو بازی کنه وااای که چه لذتی داره حس میکنم من بیشتر خوشحال میشم نیکی پارک رو بیشتر به خاطر بچه هاش دوست داره نه مسایل بازیش. وقتی یه نی نی میبینه مست میشه فقط زبونش گیر میکنه میگه نی نی دیروز صبح بردمش طبقه پایین خونمون خیلی خوب بود که هر ٤ واحد یه بچه داشتن از ٢ سال تا ٤ سال و واسم جالب بود که ما ٥ساله همسایه ایم و فقط یکیش رو میشناختم این بچه ها آدم رو وادار میکنن که از خونه بیای بیرون و با همه مامانایی که بچه دارن دوست بشی. همه دوچرخه داشتن و منم رفتم موتور نیکی رو آوردم که اونم بازی کنه ولی همش محو تماشای بازی اونا بود و میگفت ...
23 فروردين 1391

15 ماهگی هم به سلامت طی شد

دیروز 20 فروردین بود و نیکی 15 ماهش تموم میشد بردمش بهداشت واسه کنترل قد و وزن همه چی خوب بود الا وزنش قد77س ، دور سر 44.7 ،وزن با لباس 8900گرم خوب دیگه نیکی من کم اشتهاست میخواد از الان باربی باشه شاید بعد ها واسه مد یا مدل شدن لازمش بشه
21 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد